Speak any language with confidence

Take our quick quiz to start your journey to fluency today!

Get started

قطع کردن [qat' kardán] (to disconnect) conjugation

Persian
16 examples
This verb can also mean the following: cut, stop, cut down, break off, cut off
present
past
Stems
قطع کن
قطع کرد
Participles
قطع کننده
قطع کرده
من/man
تو/tó
او/u
ما/mā
شما/šomā
آنها/ānhā
Present imperfect tense
قطع می‌کنم
قطع می‌کنی
قطع می‌کند
قطع می‌کنیم
قطع می‌کنید
قطع می‌کنند
Present progressive tense
دارم قطع می‌کنم
داری قطع می‌کنی
دارد قطع می‌کند
داریم قطع می‌کنیم
دارید قطع می‌کنید
دارند قطع می‌کنند
Present perfect tense
قطع کرده‌ایم
قطع کرده‌اید
قطع کرده‌اند
قطع کرده‌ام
قطع کرده‌ای
قطع کرده است
Past tense
قطع کردیم
قطع کردید
قطع کردند
قطع کردم
قطع کردی
قطع کرد
من/man
تو/tó
او/u
ما/mā
شما/šomā
آنها/ānhā
Past aorist tense
قطع کنم
قطع کنی
قطع کند
قطع کنیم
قطع کنید
قطع کنند
Past imperfect tense
قطع می‌کردیم
قطع می‌کردید
قطع می‌کردند
قطع می‌کردم
قطع می‌کردی
قطع می‌کرد
Past progressive tense
داشتیم قطع می‌کردیم
داشتید قطع می‌کردید
داشتند قطع می‌کردند
داشتم قطع می‌کردم
داشتی قطع می‌کردی
داشت قطع می‌کرد
Pluperfect tense
قطع کرده بودم
قطع کرده بودی
قطع کرده بود
قطع کرده بودیم
قطع کرده بودید
قطع کرده بودند
من/man
تو/tó
او/u
ما/mā
شما/šomā
آنها/ānhā
Future tense
قطع خواهم کرد
قطع خواهی کرد
قطع خواهد کرد
قطع خواهیم کرد
قطع خواهید کرد
قطع خواهند کرد
Imperative mood
قطع بکنید
قطع بکن
Subjunctive present tense
قطع بکنم
قطع بکنی
قطع بکند
قطع بکنیم
قطع بکنید
قطع بکنند
Subjunctive past tense
قطع کرده باشیم
قطع کرده باشید
قطع کرده باشند
قطع کرده باشم
قطع کرده باشی
قطع کرده باشد

Examples of قطع کردن

Example in PersianTranslation in English
منو ببخش , تیلنی , برای قطع کردن پیاده رویتون من زمانی برای از دست دادن ندارم.Forgive me, T:ilney, for interrupting your walk. I've no time to lose.
من از اين قطع کردن جلسه ها متنفرم دارم ميگم،اما من يه سوال کاري دارمI hate to interrupt this meeting of the minds, but I got a work question.
اونا تمرينمو قطع کردن و زمينمو خراب کردندThey interrupt my practice and they ruined my field.
منو ببخشيد بابت قطع کردن حرفتونPardon me for interrupting.
ميدوني، مکالمه ي آخريمون رو خيلي بي ادبانه قطع کردن و من هنوز سؤالاي زيادي ازت دارمYou know, our last conversation was so rudely interrupted and I still have so many questions for you.
.باید با "تونی گلینگهام" خداحافظی کنم - .نرو حرف شون رو قطع کن -I'll say goodbye to Tony Gillingham. Don't interrupt them yet.
،حالا من ميگم ".گاوِ حرف قطع کن"Now I say, "The interrupting cow."
،حالا تو ميگي "گاوِ حرف قطع کن، کيه؟"Now you say, "The interrupting cow, who?"
.گاوِ حرف قطع کنThe interrupting cow.
...گاوِ حرف قطع کن - !- The interrupting cow...
آره،آره،يه چيزي حرف ما رو قطع کردYes! Yes, and--and something interrupted us.
وراج نبايد حرفش رو تموم کنه .بايد حرف وراج رو قطع کردDrivel does not get to finish. Drivel gets interrupted.
حرفتو قطع کردم گفتي چي ميخواستم بگم- I interrupted you. - You just said what I was gonna say.
ببخشيد که حرفتونو قطع کردمSorry I interrupted.
اما وقتي حرفشو قطع کردم، اون همون کسي رو .مي خواست ازتون بخره که واسه خريدنش اومده بودBut he's just about to buy who he come here to buy, when I interrupted him.
.اميدوارم که حرف تون رو قطع کرده باشمI do hope I'm interrupting something.

More Persian verbs

Related

Not found
We have none.

Similar

Not found
We have none.

Similar but longer

Not found
We have none.

Other Persian verbs with the meaning similar to 'disconnect':

None found.