Speak any language with confidence

Take our quick quiz to start your journey to fluency today!

Get started

باور کردن [bâvar kardán] (to believe) conjugation

Persian
49 examples
present
past
Stems
باور کن
باور کرد
Participles
باور کننده
باور کرده
من/man
تو/tó
او/u
ما/mā
شما/šomā
آنها/ānhā
Present imperfect tense
باور می‌کنم
باور می‌کنی
باور می‌کند
باور می‌کنیم
باور می‌کنید
باور می‌کنند
Present progressive tense
دارم باور می‌کنم
داری باور می‌کنی
دارد باور می‌کند
داریم باور می‌کنیم
دارید باور می‌کنید
دارند باور می‌کنند
Present perfect tense
باور کرده‌ایم
باور کرده‌اید
باور کرده‌اند
باور کرده‌ام
باور کرده‌ای
باور کرده است
Past tense
باور کردیم
باور کردید
باور کردند
باور کردم
باور کردی
باور کرد
من/man
تو/tó
او/u
ما/mā
شما/šomā
آنها/ānhā
Past aorist tense
باور کنم
باور کنی
باور کند
باور کنیم
باور کنید
باور کنند
Past imperfect tense
باور می‌کردیم
باور می‌کردید
باور می‌کردند
باور می‌کردم
باور می‌کردی
باور می‌کرد
Past progressive tense
داشتیم باور می‌کردیم
داشتید باور می‌کردید
داشتند باور می‌کردند
داشتم باور می‌کردم
داشتی باور می‌کردی
داشت باور می‌کرد
Pluperfect tense
باور کرده بودم
باور کرده بودی
باور کرده بود
باور کرده بودیم
باور کرده بودید
باور کرده بودند
من/man
تو/tó
او/u
ما/mā
شما/šomā
آنها/ānhā
Future tense
باور خواهم کرد
باور خواهی کرد
باور خواهد کرد
باور خواهیم کرد
باور خواهید کرد
باور خواهند کرد
Imperative mood
باور بکنید
باور بکن
Subjunctive present tense
باور بکنم
باور بکنی
باور بکند
باور بکنیم
باور بکنید
باور بکنند
Subjunctive past tense
باور کرده باشیم
باور کرده باشید
باور کرده باشند
باور کرده باشم
باور کرده باشی
باور کرده باشد

Examples of باور کردن

Example in PersianTranslation in English
من چيزهاي زيادي براي باور کردن تو در مورد شهرتت ميدونمI know too much about your reputation to believe you.
ميبيني آقاي پريچت اونا باور کردن که سلاح هسته اي رو باز گذاشتن و اين کارها رو به طرز فوق العاده اي تغيير ميدهYou see, Mr Pritchett, they believe they've got an exposed core... ..and that changes things remarkably.
ترس از باور کردن هم اون رو غلط نمي کنهBeing afraid to believe it doesn't make it false.
باور کردن آنچه داره رخ ميده، سختهIt's hard to believe what's happening.
کي اهميت ميده وقتي فقط رقيبامون اينو باور کردن و پليس اصلا کاري نداره و ميدونه قاتل اصلي کيه-Who cares as long as it's our competitors who believe it and not the police?
آره، اما خواهش مي کنم حرفم رو باور کنYes, but please believe me.
، تو توی سن اون بودی ، اینجوری نبودی . باور کنAt your age you weren't like him, believe me.
.يوهان، کاري از دستم ساخته نيست، هيچي خواهش ميکنم باور کنJohann, I can't help it. I can't. Please believe that.
،اگه اين نامه بهت رسيد ...اينو باور کن"If this letter reaches you, believe this..."
نه،بلانچ- ...ميدونم که خوشت نمياد اينطوري احساساتي باهات حرف بزنم- ولي باور کن من بيشتر از اين احساساتي هستم که بتونم بهت بگمI know you hate me to talk sentimental but believe me, I feel more than I say.
واقعا باور کردHe actually believed...
اونم حرف رو باور کرد هري و اومد اينجا دنبالش بگردهShe believed me, Harry, and she came out here looking for him.
و بالاخره، در مورد گريس کليتون مي فهمي زن جواني که دروغ ها رو باور کرد هيچ وقت نفهميد که بهايي که ممکنه بابتش بدهAnd, finally, you will learn about Grace Clayton a young woman who believed the lies that this ad man was selling never realizing the price that she would pay would be her own tragic death.
پاتريک همه چي رو باور کرد پسرت گنج رو پيدا نکردPatrick believed every word you said. Besides, your son would have never found the treasure anyway.
.کسي که از اولش منو باور کرد - .اوه، هورتون -- Who believed me from the beginning. - On, Horton.
قاضي حرفت رو باور کردهThe judge believed you and found out...
گوردون هم چيزي رو که شنيده بود باور کرده بود - !- Gordon believed what he heard too.
داستان روباه نه دم رو باور کرده بوديمWe almost believed in the story of the fox with 9 tails.
- حرفتو باور کرده بودم- I believed you
و همشون باور کرده بودن که من اونمAnd they all believed that I was her.
.من حرفت رو باور می‌کنمI believe you.
حرفت رو باور می‌کنمI believe you.
‏حرفت رو باور می‌کنم، هرزه‌ی کوچولوی روانیI believe you, you crazy little tart.
من حرفش رو باور می‌کنمI believe her.
‏باور می‌کنمI do believe you.
! دروغهای مسخره و خودخواهانه‌اش رو باور می‌کنی- You believe his feeble, self-serving lies.
‏بگو باور می‌کنی که من از پس ‏پرواز کردن با یه هلی‌کوپتر آپاچی برمیامTell me you believe I can fly an Apache helicopter.
،شاید الان باورش نکنی ...اما در نهایت باور می‌کنی .که بخاطر همین باید به جنگیدن ادامه بدیYou may not believe it now, but you will, which is why you need to keep fighting.
براي اولين بار در زندگي ... باور کردند که کاري . کاملا از روي عشق انجام داده اندFor the first time in their lives, they believed that they had done something... purely out of love.
حرفاشو باور کردند؟And they believed him?
و دوستاني که .اين رو باور کردندAnd my friends who believed it.
و همشون رو باور کردمI believed them all.
...و من نه تنها حرفتو باور کردم، من در حقيقتAnd I not only believed you, I actually...
،و مثل يه احمق .من حرفت رو باور کردمAnd like an idiot, I believed you.
چون رفتار الکس رو ...ديدم و حرفهاش رو شنيدم . بنابراين باور کردمBecause l saw and l heard Alex... and l believed him.
...،ببين، لني ،من پليس مسئول مورد همسرت بودم .من حرفاتو باور کردمLook, Lenny,... ..I was the cop assigned to your wife's case, I believed you.
تو حرفهاش رو باور کردی. ‏you believed him.
و تو حرف اون را باور کردی ؟What, and you believed him, did ya?
.و تو باور کردی- .نه-- And you believed that.
.و تو باور کردی- .مهم نیست-- and you believed me. - Doesn't matter.
تو داستان منو باور کردی و ... حالا رینولدز مردهYou had believed my story, and... now Reynolds was dead.
...نمي تونم باور کنمI can't believed it...
ببين . حتي اگه باور کنم اين موضوع روLook even if I believed you
ميدونستم که نبايد هيچکدوم از .حرفاي تو رو باور کنمI knew I shouldn't have believed a single word that comes out of your mouth.
تا الان هر چيزي رو که ميخواستم باور کنم باورش کردم، کاانI believed everything that I want to believe until now, Kaan.
هر کاري که کاراکورت به اينجا ،فرستاده شده تا انجام بده دولت آمريکا باور خواهد کرد که از جانب روس‏ها بودهWhatever Karakurt was sent here to do, the American government will believe that it was on behalf of Russia.
و اگر ما فرار کنيم مردم باور خواهند کرد چيزهايي که اون درباره من ميگهAnd if we run, the people will believe what she's saying about me.
.مطمئن نيستم حرفاتو باور کرده باشمI'm not sure I believe you.
.مطمئن نیستم هنوزم باور کرده باشمI'm still not sure I believe it.

More Persian verbs

Related

Not found
We have none.

Similar

بازی کردن
play
تصور کردن
imagine

Similar but longer

Not found
We have none.

Other Persian verbs with the meaning similar to 'believe':

None found.