من چيزهاي زيادي براي باور کردن تو در مورد شهرتت ميدونم | I know too much about your reputation to believe you. |
ميبيني آقاي پريچت اونا باور کردن که سلاح هسته اي رو باز گذاشتن و اين کارها رو به طرز فوق العاده اي تغيير ميده | You see, Mr Pritchett, they believe they've got an exposed core... ..and that changes things remarkably. |
ترس از باور کردن هم اون رو غلط نمي کنه | Being afraid to believe it doesn't make it false. |
باور کردن آنچه داره رخ ميده، سخته | It's hard to believe what's happening. |
کي اهميت ميده وقتي فقط رقيبامون اينو باور کردن و پليس اصلا کاري نداره و ميدونه قاتل اصلي کيه | -Who cares as long as it's our competitors who believe it and not the police? |
آره، اما خواهش مي کنم حرفم رو باور کن | Yes, but please believe me. |
، تو توی سن اون بودی ، اینجوری نبودی . باور کن | At your age you weren't like him, believe me. |
.يوهان، کاري از دستم ساخته نيست، هيچي خواهش ميکنم باور کن | Johann, I can't help it. I can't. Please believe that. |
،اگه اين نامه بهت رسيد ...اينو باور کن | "If this letter reaches you, believe this..." |
نه،بلانچ- ...ميدونم که خوشت نمياد اينطوري احساساتي باهات حرف بزنم- ولي باور کن من بيشتر از اين احساساتي هستم که بتونم بهت بگم | I know you hate me to talk sentimental but believe me, I feel more than I say. |
واقعا باور کرد | He actually believed... |
اونم حرف رو باور کرد هري و اومد اينجا دنبالش بگرده | She believed me, Harry, and she came out here looking for him. |
و بالاخره، در مورد گريس کليتون مي فهمي زن جواني که دروغ ها رو باور کرد هيچ وقت نفهميد که بهايي که ممکنه بابتش بده | And, finally, you will learn about Grace Clayton a young woman who believed the lies that this ad man was selling never realizing the price that she would pay would be her own tragic death. |
پاتريک همه چي رو باور کرد پسرت گنج رو پيدا نکرد | Patrick believed every word you said. Besides, your son would have never found the treasure anyway. |
.کسي که از اولش منو باور کرد - .اوه، هورتون - | - Who believed me from the beginning. - On, Horton. |
قاضي حرفت رو باور کرده | The judge believed you and found out... |
گوردون هم چيزي رو که شنيده بود باور کرده بود - ! | - Gordon believed what he heard too. |
داستان روباه نه دم رو باور کرده بوديم | We almost believed in the story of the fox with 9 tails. |
- حرفتو باور کرده بودم | - I believed you |
و همشون باور کرده بودن که من اونم | And they all believed that I was her. |
.من حرفت رو باور میکنم | I believe you. |
حرفت رو باور میکنم | I believe you. |
حرفت رو باور میکنم، هرزهی کوچولوی روانی | I believe you, you crazy little tart. |
من حرفش رو باور میکنم | I believe her. |
باور میکنم | I do believe you. |
! دروغهای مسخره و خودخواهانهاش رو باور میکنی | - You believe his feeble, self-serving lies. |
بگو باور میکنی که من از پس پرواز کردن با یه هلیکوپتر آپاچی برمیام | Tell me you believe I can fly an Apache helicopter. |
،شاید الان باورش نکنی ...اما در نهایت باور میکنی .که بخاطر همین باید به جنگیدن ادامه بدی | You may not believe it now, but you will, which is why you need to keep fighting. |
براي اولين بار در زندگي ... باور کردند که کاري . کاملا از روي عشق انجام داده اند | For the first time in their lives, they believed that they had done something... purely out of love. |
حرفاشو باور کردند؟ | And they believed him? |
و دوستاني که .اين رو باور کردند | And my friends who believed it. |
و همشون رو باور کردم | I believed them all. |
...و من نه تنها حرفتو باور کردم، من در حقيقت | And I not only believed you, I actually... |
،و مثل يه احمق .من حرفت رو باور کردم | And like an idiot, I believed you. |
چون رفتار الکس رو ...ديدم و حرفهاش رو شنيدم . بنابراين باور کردم | Because l saw and l heard Alex... and l believed him. |
...،ببين، لني ،من پليس مسئول مورد همسرت بودم .من حرفاتو باور کردم | Look, Lenny,... ..I was the cop assigned to your wife's case, I believed you. |
تو حرفهاش رو باور کردی. | you believed him. |
و تو حرف اون را باور کردی ؟ | What, and you believed him, did ya? |
.و تو باور کردی- .نه- | - And you believed that. |
.و تو باور کردی- .مهم نیست- | - and you believed me. - Doesn't matter. |
تو داستان منو باور کردی و ... حالا رینولدز مرده | You had believed my story, and... now Reynolds was dead. |
...نمي تونم باور کنم | I can't believed it... |
ببين . حتي اگه باور کنم اين موضوع رو | Look even if I believed you |
ميدونستم که نبايد هيچکدوم از .حرفاي تو رو باور کنم | I knew I shouldn't have believed a single word that comes out of your mouth. |
تا الان هر چيزي رو که ميخواستم باور کنم باورش کردم، کاان | I believed everything that I want to believe until now, Kaan. |
هر کاري که کاراکورت به اينجا ،فرستاده شده تا انجام بده دولت آمريکا باور خواهد کرد که از جانب روسها بوده | Whatever Karakurt was sent here to do, the American government will believe that it was on behalf of Russia. |
و اگر ما فرار کنيم مردم باور خواهند کرد چيزهايي که اون درباره من ميگه | And if we run, the people will believe what she's saying about me. |
.مطمئن نيستم حرفاتو باور کرده باشم | I'm not sure I believe you. |
.مطمئن نیستم هنوزم باور کرده باشم | I'm still not sure I believe it. |