شهدا هميشه يه هدفي واسه ثابت کردن دارن تو هم داري؟ ولي هنوز هاله ي نور دورتو نگرفته | Martyrs always have a point to prove, and so do you, but you haven't won your halo yet. |
حالا، در تلاشي براي ثابت کردن خلاف همه آنها امسال براي کليسا به عنوان زمان تجديد براي ايمان و روش تعيين گرديده است | Now, in an effort to disprove all that... the Church has appointed this year as a time of renewal... both of faith and of style. |
...کشتن کسي براي ثابت کردن ازادي و انداختنش | If you kill somebody to prove you're free, and then throw up... |
ميبينمتون من مدت زمان زيادي منتظر بودم واسه ثابت کردن خودم | You see l have waited a long time to prove myself. |
من فکر ميکنم دخترا ثابت کردن که مديراي بهتري هستن | I think girls prove better administrators |
،فقط اين قضيه قتل و حل کن . و ثابت کن که بت نيروي پليس يه شياده | All you gotta do is solve the murder... and also prove that the idol of the police force is a fraud. [Chuckles] |
اگه واقعا ميخوايش بهم ثابت کن | Give and take back. You really want it, prove it. |
خب، بهم ثابت کن که اينطور نيست | Well, I'm dying for you to prove me otherwise. |
می تونی خودت رو آزاد کنی از الگوهای قبیله ای کد های فرهنگی و عقاید اجتماعی یک بار و برای همیشه ثابت کن | And you can break yourself free from the hereditary patterns, cultural codes, social beliefs, and prove once and for all that the power within you is greater than the power that's in the world. |
پس ثابت کن | - Then prove it. |
امن ثابت کرد که لياقت ازدواج رو داره من هم بهش گفتم بهتر از اين نميشه | He proved he could afford to marry, and I said he could not do better. |
و کي ثابت کرد که همون منبع انرژي در انسانها و تمام موجودات زنده وجود داره؟ | And who proved the same energy source existed in humans and every life form? |
آگاممنون: من هميشه فکر ميکردم زن برادرم يک زن احمقه اما اون به من ثابت کرد که خيلي مفيده | I always thought my brother's wife was a foolish woman but she's proved to be very useful. |
مطمئنا اون ثابت کرد که مزاج سياست مداري و آدم کشي رو داره وقتي که هفت سال بعد اون المپياز را اعدام کرد | He certainly proved he had the temperament for politics and murder when seven years later, he executed Olympias. |
اينکه ثابت کرد مردم ميتونند بي قيد و شرط عاشق همديگه باشند؟ ،و تو ميتوني به خودت بگي اين درست نيست اما نهايتا گذرت ميافته به اتاقِ يک هتل در آتلانتيک-سيتي | That it proved that people can love unconditionally and you can tell yourself it's not true, but you'll just end up in a hotel room in Atlantic City asking someone to cut your heart out? |
سرجيو , ثابت کرده ي که يه مَردي | Sergio, you've proved you're a man |
...اما اين گربه بدون شک به من ثابت کرده که | But this cat, proved to me without a doubt, |
هيچ مردي نميتونه به خودش بگه عطر ساز مگر اينکه خودش رو در اون شهر مقدس ثابت کرده باشه | No man can rightly call himself a perfumer, unless he has proved his worth in that hallowed place. |
گودل ثابت کردهبود که چیزهایی وجود دارند .که ما هرگز نخواهیم دانست | Gödel had proved, that there were some things, we would never know. |
،زیرا گودل مردی بود که ثابت کردهبود بعضی واقعیات بصورت منطقی و عقلانی .قابل اثبات نیستند | Because Gödel is the man who has proved, that some things can not be proven logically and rationally. |
ثابت میکنم اشتباه میکنی | I'm gonna prove you wrong. |
حداقل ما یک بار برای همیشه ثابت کردیم که زبونتون به تیر فلزی میچسبه... | But at least we proved once and for all that your tongue will stick... |
با هم ما ثابت کردیم که هماهنگی را می توان بین نژادها به دست آورد | Together we proved that harmony can be achieve between the races. |
و ثابت کردند که چقدر شرم آور و حقه بازند | ..and proved how shameless and fraud they're. |
...ثابت کردند که - .خودش مستبده - | - They proved... - He is a tyrant. |
من ثابت کردم که درسته ، تو خواب بودي و من گفتم بيدار شو | I proved this theory. You were just sleeping and I said to you "Wake up." |
و من فکر ميکنم ثابت کردم که خواهان چنين کاري هستم | I think I've proved I'm willing to do that. |
من ثابت کردم که همشون اشتباه ميکردن | Well, I proved them wrong! |
.من قطعا چون ثابت کردم حق با منه خوشحالم | I'm appropriately cheery for someone who's being proved right. |
من ثابت کردم ميتونم همزمان 2 کار رو انجام بدم | I've proved that I can work two cases at once. |
البته، مفید بودنتو در این چند ماه اخیر ثابت کردی | Still, you have proved yourself useful these past few months, Wormtail. |
فکر میکردم ضعیف باشی ثابت کردی که دارم اشتباه میکنم | I thought you were weak. You've proved me wrong. |
اما نمیتونی چیزی رو ثابت کنی - حق با شماست آقا - | But you can't proved anything. -You're right, sir. |
اون چیزی رو که لازم بود ثابت کنه به خودش و هرکسی که بهش شک داشت ثابت کرده بود | He had proved what he needed to prove, to himself and anyone who doubted him. |
بگذاريد براي تمام حاضرين بيان کنم که اين جنايات، جنايات درخور اعدام هستند ...و بدون هيچ شکي ثابت خواهم کرد | Let me state for all here that these crimes are capital crimes, and I will prove beyond any doubt... |
... در این فیلم ما ثابت خواهیم کرد .که اباما چیزی می گوید ولی جور دیگری عمل می کند و او برای مصلحت طبقه ممتازی عمل می کند .که جرج بوش قبلا به آنها خدمت می کرد | In this film we will prove that Obama says one thing and does another and that he works for the very same elite interests that Bush served. |
اين را قبلاً ثابت کردهاند و باز هم ثابت خواهند کرد | They have proven this before, and they will prove it again. |