Speak any language with confidence

Take our quick quiz to start your journey to fluency today!

Get started

ثابت کردن [sâbét kardán] (to prove) conjugation

Persian
37 examples
This verb can also mean the following: establish
present
past
Stems
ثابت کن
ثابت کرد
Participles
ثابت کننده
ثابت کرده
من/man
تو/tó
او/u
ما/mā
شما/šomā
آنها/ānhā
Present imperfect tense
ثابت می‌کنم
ثابت می‌کنی
ثابت می‌کند
ثابت می‌کنیم
ثابت می‌کنید
ثابت می‌کنند
Present progressive tense
دارم ثابت می‌کنم
داری ثابت می‌کنی
دارد ثابت می‌کند
داریم ثابت می‌کنیم
دارید ثابت می‌کنید
دارند ثابت می‌کنند
Present perfect tense
ثابت کرده‌ایم
ثابت کرده‌اید
ثابت کرده‌اند
ثابت کرده‌ام
ثابت کرده‌ای
ثابت کرده است
Past tense
ثابت کردیم
ثابت کردید
ثابت کردند
ثابت کردم
ثابت کردی
ثابت کرد
من/man
تو/tó
او/u
ما/mā
شما/šomā
آنها/ānhā
Past aorist tense
ثابت کنم
ثابت کنی
ثابت کند
ثابت کنیم
ثابت کنید
ثابت کنند
Past imperfect tense
ثابت می‌کردیم
ثابت می‌کردید
ثابت می‌کردند
ثابت می‌کردم
ثابت می‌کردی
ثابت می‌کرد
Past progressive tense
داشتیم ثابت می‌کردیم
داشتید ثابت می‌کردید
داشتند ثابت می‌کردند
داشتم ثابت می‌کردم
داشتی ثابت می‌کردی
داشت ثابت می‌کرد
Pluperfect tense
ثابت کرده بودم
ثابت کرده بودی
ثابت کرده بود
ثابت کرده بودیم
ثابت کرده بودید
ثابت کرده بودند
من/man
تو/tó
او/u
ما/mā
شما/šomā
آنها/ānhā
Future tense
ثابت خواهم کرد
ثابت خواهی کرد
ثابت خواهد کرد
ثابت خواهیم کرد
ثابت خواهید کرد
ثابت خواهند کرد
Imperative mood
ثابت بکنید
ثابت بکن
Subjunctive present tense
ثابت بکنم
ثابت بکنی
ثابت بکند
ثابت بکنیم
ثابت بکنید
ثابت بکنند
Subjunctive past tense
ثابت کرده باشیم
ثابت کرده باشید
ثابت کرده باشند
ثابت کرده باشم
ثابت کرده باشی
ثابت کرده باشد

Examples of ثابت کردن

Example in PersianTranslation in English
شهدا هميشه يه هدفي واسه ثابت کردن دارن تو هم داري؟ ولي هنوز هاله ي نور دورتو نگرفتهMartyrs always have a point to prove, and so do you, but you haven't won your halo yet.
حالا، در تلاشي براي ثابت کردن خلاف همه آنها امسال براي کليسا به عنوان زمان تجديد براي ايمان و روش تعيين گرديده استNow, in an effort to disprove all that... the Church has appointed this year as a time of renewal... both of faith and of style.
...کشتن کسي براي ثابت کردن ازادي و انداختنشIf you kill somebody to prove you're free, and then throw up...
ميبينمتون من مدت زمان زيادي منتظر بودم واسه ثابت کردن خودمYou see l have waited a long time to prove myself.
من فکر ميکنم دخترا ثابت کردن که مديراي بهتري هستنI think girls prove better administrators
،فقط اين قضيه قتل و حل کن . و ثابت کن که بت نيروي پليس يه شيادهAll you gotta do is solve the murder... and also prove that the idol of the police force is a fraud. [Chuckles]
اگه واقعا ميخوايش بهم ثابت کنGive and take back. You really want it, prove it.
خب، بهم ثابت کن که اينطور نيستWell, I'm dying for you to prove me otherwise.
می تونی خودت رو آزاد کنی از الگوهای قبیله ای کد های فرهنگی و عقاید اجتماعی یک بار و برای همیشه ثابت کنAnd you can break yourself free from the hereditary patterns, cultural codes, social beliefs, and prove once and for all that the power within you is greater than the power that's in the world.
پس ثابت کن- Then prove it.
امن ثابت کرد که لياقت ازدواج رو داره من هم بهش گفتم بهتر از اين نميشهHe proved he could afford to marry, and I said he could not do better.
و کي ثابت کرد که همون منبع انرژي در انسانها و تمام موجودات زنده وجود داره؟And who proved the same energy source existed in humans and every life form?
آگاممنون: من هميشه فکر ميکردم زن برادرم يک زن احمقه اما اون به من ثابت کرد که خيلي مفيدهI always thought my brother's wife was a foolish woman but she's proved to be very useful.
مطمئنا اون ثابت کرد که مزاج سياست مداري و آدم کشي رو داره وقتي که هفت سال بعد اون المپياز را اعدام کردHe certainly proved he had the temperament for politics and murder when seven years later, he executed Olympias.
اينکه ثابت کرد مردم ميتونند بي قيد و شرط عاشق همديگه باشند؟ ،و تو ميتوني به خودت بگي اين درست نيست اما نهايتا گذرت ميافته به اتاقِ يک هتل در آتلانتيک-سيتيThat it proved that people can love unconditionally and you can tell yourself it's not true, but you'll just end up in a hotel room in Atlantic City asking someone to cut your heart out?
سرجيو , ثابت کرده ي که يه مَرديSergio, you've proved you're a man
...اما اين گربه بدون شک به من ثابت کرده کهBut this cat, proved to me without a doubt,
هيچ مردي نميتونه به خودش بگه عطر ساز مگر اينکه خودش رو در اون شهر مقدس ثابت کرده باشهNo man can rightly call himself a perfumer, unless he has proved his worth in that hallowed place.
گودل ثابت کرده‌بود که چیزهایی وجود دارند .که ما هرگز نخواهیم دانستGödel had proved, that there were some things, we would never know.
،زیرا گودل مردی بود که ثابت کرده‌بود بعضی واقعیات بصورت منطقی و عقلانی .قابل اثبات نیستندBecause Gödel is the man who has proved, that some things can not be proven logically and rationally.
ثابت می‌کنم اشتباه می‌کنیI'm gonna prove you wrong.
حداقل ما یک بار برای همیشه ثابت کردیم که زبونتون به تیر فلزی میچسبه...But at least we proved once and for all that your tongue will stick...
با هم ما ثابت کردیم که هماهنگی را می توان بین نژادها به دست آوردTogether we proved that harmony can be achieve between the races.
و ثابت کردند که چقدر شرم آور و حقه بازند..and proved how shameless and fraud they're.
...ثابت کردند که - .خودش مستبده -- They proved... - He is a tyrant.
من ثابت کردم که درسته ، تو خواب بودي و من گفتم بيدار شوI proved this theory. You were just sleeping and I said to you "Wake up."
و من فکر ميکنم ثابت کردم که خواهان چنين کاري هستمI think I've proved I'm willing to do that.
من ثابت کردم که همشون اشتباه ميکردنWell, I proved them wrong!
.من قطعا چون ثابت کردم حق با منه خوشحالمI'm appropriately cheery for someone who's being proved right.
من ثابت کردم مي‌تونم همزمان 2 کار رو انجام بدمI've proved that I can work two cases at once.
البته، مفید بودنتو در این چند ماه اخیر ثابت کردیStill, you have proved yourself useful these past few months, Wormtail.
فکر میکردم ضعیف باشی ثابت کردی که دارم اشتباه میکنمI thought you were weak. You've proved me wrong.
اما نمیتونی چیزی رو ثابت کنی - حق با شماست آقا -But you can't proved anything. -You're right, sir.
اون چیزی رو که لازم بود ثابت کنه به خودش و هرکسی که بهش شک داشت ثابت کرده بودHe had proved what he needed to prove, to himself and anyone who doubted him.
بگذاريد براي تمام حاضرين بيان کنم که اين جنايات، جنايات درخور اعدام هستند ...و بدون هيچ شکي ثابت خواهم کردLet me state for all here that these crimes are capital crimes, and I will prove beyond any doubt...
... در این فیلم ما ثابت خواهیم کرد .که اباما چیزی می گوید ولی جور دیگری عمل می کند و او برای مصلحت طبقه ممتازی عمل می کند .که جرج بوش قبلا به آنها خدمت می کردIn this film we will prove that Obama says one thing and does another and that he works for the very same elite interests that Bush served.
اين را قبلاً ثابت کرده‌اند و باز هم ثابت خواهند کردThey have proven this before, and they will prove it again.

More Persian verbs

Related

Not found
We have none.

Similar

صحبت کردن
talk

Similar but longer

Not found
We have none.

Other Persian verbs with the meaning similar to 'prove':

None found.