Etymology
Blog
Etymology Blog

Speak any language with confidence

Take our quick quiz to start your journey to fluency today!

Get started

پشت سر گذاشتن [pošt-e sar gozâštán] (to experience) conjugation

Persian
present
past
Stems
پشت سر گذار
پشت سر گذاشت
Participles
پشت سر گذارنده
پشت سر گذاشته
من/man
تو/tó
او/u
ما/mā
شما/šomā
آنها/ānhā
Present imperfect tense
پشت سر می‌گذارم
پشت سر می‌گذاری
پشت سر می‌گذارد
پشت سر می‌گذاریم
پشت سر می‌گذارید
پشت سر می‌گذارند
Present progressive tense
دارم پشت سر می‌گذارم
داری پشت سر می‌گذاری
دارد پشت سر می‌گذارد
داریم پشت سر می‌گذاریم
دارید پشت سر می‌گذارید
دارند پشت سر می‌گذارند
Present perfect tense
پشت سر گذاشته‌ایم
پشت سر گذاشته‌اید
پشت سر گذاشته‌اند
پشت سر گذاشته‌ام
پشت سر گذاشته‌ای
پشت سر گذاشته است
Past tense
پشت سر گذاشتیم
پشت سر گذاشتید
پشت سر گذاشتند
پشت سر گذاشتم
پشت سر گذاشتی
پشت سر گذاشت
من/man
تو/tó
او/u
ما/mā
شما/šomā
آنها/ānhā
Past aorist tense
پشت سر گذارم
پشت سر گذاری
پشت سر گذارد
پشت سر گذاریم
پشت سر گذارید
پشت سر گذارند
Past imperfect tense
پشت سر می‌گذاشتیم
پشت سر می‌گذاشتید
پشت سر می‌گذاشتند
پشت سر می‌گذاشتم
پشت سر می‌گذاشتی
پشت سر می‌گذاشت
Past progressive tense
داشتیم پشت سر می‌گذاشتیم
داشتید پشت سر می‌گذاشتید
داشتند پشت سر می‌گذاشتند
داشتم پشت سر می‌گذاشتم
داشتی پشت سر می‌گذاشتی
داشت پشت سر می‌گذاشت
Pluperfect tense
پشت سر گذاشته بودم
پشت سر گذاشته بودی
پشت سر گذاشته بود
پشت سر گذاشته بودیم
پشت سر گذاشته بودید
پشت سر گذاشته بودند
من/man
تو/tó
او/u
ما/mā
شما/šomā
آنها/ānhā
Future tense
پشت سر خواهم گذاشت
پشت سر خواهی گذاشت
پشت سر خواهد گذاشت
پشت سر خواهیم گذاشت
پشت سر خواهید گذاشت
پشت سر خواهند گذاشت
Imperative mood
پشت سر بگذارید
پشت سر بگذار
Subjunctive present tense
پشت سر بگذارم
پشت سر بگذاری
پشت سر بگذارد
پشت سر بگذاریم
پشت سر بگذارید
پشت سر بگذارند
Subjunctive past tense
پشت سر گذاشته باشیم
پشت سر گذاشته باشید
پشت سر گذاشته باشند
پشت سر گذاشته باشم
پشت سر گذاشته باشی
پشت سر گذاشته باشد

More Persian verbs

Related

Not found
We have none.

Similar

Not found
We have none.

Similar but longer

Not found
We have none.

Random

استفاده کردن
use
انتخاب کردن
choose
بافتن
weave
به یاد آوردن
remember
بیدار کردن
wake up
پریدن
fly
پژوهش کردن
research
پنداشتن
think
جوش دادن
weld
مالیدن
rub

Other Persian verbs with the meaning similar to 'experience':

None found.