Speak any language with confidence

Take our quick quiz to start your journey to fluency today!

Get started

احساس کردن [ehsâs kardán] (to feel) conjugation

Persian
43 examples
This verb can also mean the following: sense
present
past
Stems
احساس کن
احساس کرد
Participles
احساس کننده
احساس کرده
من/man
تو/tó
او/u
ما/mā
شما/šomā
آنها/ānhā
Present imperfect tense
احساس می‌کنم
احساس می‌کنی
احساس می‌کند
احساس می‌کنیم
احساس می‌کنید
احساس می‌کنند
Present progressive tense
دارم احساس می‌کنم
داری احساس می‌کنی
دارد احساس می‌کند
داریم احساس می‌کنیم
دارید احساس می‌کنید
دارند احساس می‌کنند
Present perfect tense
احساس کرده‌ایم
احساس کرده‌اید
احساس کرده‌اند
احساس کرده‌ام
احساس کرده‌ای
احساس کرده است
Past tense
احساس کردیم
احساس کردید
احساس کردند
احساس کردم
احساس کردی
احساس کرد
من/man
تو/tó
او/u
ما/mā
شما/šomā
آنها/ānhā
Past aorist tense
احساس کنم
احساس کنی
احساس کند
احساس کنیم
احساس کنید
احساس کنند
Past imperfect tense
احساس می‌کردیم
احساس می‌کردید
احساس می‌کردند
احساس می‌کردم
احساس می‌کردی
احساس می‌کرد
Past progressive tense
داشتیم احساس می‌کردیم
داشتید احساس می‌کردید
داشتند احساس می‌کردند
داشتم احساس می‌کردم
داشتی احساس می‌کردی
داشت احساس می‌کرد
Pluperfect tense
احساس کرده بودم
احساس کرده بودی
احساس کرده بود
احساس کرده بودیم
احساس کرده بودید
احساس کرده بودند
من/man
تو/tó
او/u
ما/mā
شما/šomā
آنها/ānhā
Future tense
احساس خواهم کرد
احساس خواهی کرد
احساس خواهد کرد
احساس خواهیم کرد
احساس خواهید کرد
احساس خواهند کرد
Imperative mood
احساس بکنید
احساس بکن
Subjunctive present tense
احساس بکنم
احساس بکنی
احساس بکند
احساس بکنیم
احساس بکنید
احساس بکنند
Subjunctive past tense
احساس کرده باشیم
احساس کرده باشید
احساس کرده باشند
احساس کرده باشم
احساس کرده باشی
احساس کرده باشد

Examples of احساس کردن

Example in PersianTranslation in English
.فقط در صورتي که فکر کردن و احساس کردن رو از دست بدمOnly if I can give up thinking and feeling.
فکر میکنم روسا احساس کردن که تاثیر من خیلی مهمهI think the Russians feel my profile is too high.
...کميته ي منطقه بندي احساس کردن که ما ...تلاش ميکنيم نفرات زيادي رو درون اين اندازه جا بديم و واضحه که ما احتياج داريم .از اين به نفع خودمون استفاده کنيمThe zoning committee feels that we're... trying to squeeze too many units onto a lot this size... and we need to if we want to make a profit.
...چيزي بهتر از احساس کردن وجود ندارهThere's nothing like this feeling of knowing...
تو اينجايي تا از تاثيرات بيرون حمايتش کني شامل ديدن و شنيدن و احساس کردنYou're here to protect her from outside influences. That includes seeing, hearing and feeling.
آيا اونا هرگز شما را در طول شب بيدار نميكنند؟ احساس کن اون روزى که آنها ازاون قانون ابلهانه خسته بشند يا يك نفر درست مثل شما براى نابودي تو ميادDoesn't it ever wake you in the night, the feeling that someday they will pass that foolish law, or one just like it, and come for you?
حس رو احساس کن احساس عظيمFeel the feeling. Enormous feeling.
ولي از حالا به بعد ديگه نگران من نباش و اونچه که من مي خوام تو احساس کني،احساس کن،حسوديBut for now, can't you stop worrying for me and just go ahead and feel what I want you to feel, jealous?
حال کرده سقوط ميکنيد توي قلبت بگرد و سوزش حقيقت رو احساس کنSearch heart, and feel the sting of truth.
بشنو ، احساس کن ، بنگرhear,feelandsee .
اسنوبال احساس کرد که آموزش و تعليم ضرورت بعدي براي حيوانات استSnowball felt that education was the animals next necessity.
احتمالا احساس کرد که واقعا دوستش ندارمl believe she felt that l didn't love her anymore.
وقتي بيدارشد احساس کرد که دو زن بي جان هنوز با اون بودنWhen he woke, he felt the two lifeless women were still with him,
اسکندر احساس کرد که اون جعبه بسيار قدرتمنده پس اون رو به مکان اوليه اش برگردوند يعني مهد زندگيAlexander felt the box was too powerful, so he returned it to its home, The Cradle of Life.
،رقابت توبايس رو ترسونده بود .که احساس کرد ميتونه در اجراش ازش استفاده کنهThe competition frightened Tobias, which he felt he could use in his performance.
حداقل جرات اینو دارم چیزی رو كه احساس کرده ام رو قبول كنمAt least I had the guts to admit what I felt.
تا حالا مغزت چاقو رو احساس کرده؟Have you ever felt a knife cut through human flesh...
من فکر نمی‌کنم که او احساس کرده باشد تمام آن جمعیت بیرون قضاوت‌های قابل اتکایی داشتند به طوری که ممکن بود بسیار راحتI don't think he felt that all those publics out there had reliable judgment;
اون قطعا احساس کرده که بايد ماموريتش رو .به پايان برسونهHe obviously felt compelled to finish the task.
، ما زير محاصره بودن رو احساس کرده يم ، و بدتر از اون رو افراد بيگناه به اشتباه متهم ، شده ند ، نظافت چي هامون منظورمه ميدوني ، خيلي تحقير کننده ستWe have felt under siege, and worse than that, innocent people have been wrongly accused, our cleaners, you know, it's very degrading.
و من نظری ندارم اما احساس می‌کنم که حداقل ،یکی از دلایلی که او اینجا نیست .به سادگی به ماهیت ایده‌های او برمی‌گرددAnd i can't help but feel that at least part of the reason that he's not here, is simply due to the nature of his ideas.
احساس می‌کنم مسئول این طرز رفتارش من باشمI-I feel so responsible for her behavior.
تنها چیزی که احساس می‌کنم اینه که .انگار تو مخمصه افتادم و زندانی شدمThe only thing I feel is trapped.
شادى‌ای که از شنیدن خبر خوب ـتون احساس می‌کنم هر جراحتی که به غرورم وارد شده رو التیام می‌بخشهThe happiness I feel for your news, heals any wounding of my pride, Baroness.
احساس می‌کنی داریم دور خودمون می‌چرخیم؟You feel like we're runnin' in circles?
...‏وقتی که تو حالت بیداری دراز می‌کِشی ...‏احساس می‌کنی داره میاد ...‏زیر پوستت مخفی شده ...‏منتظره خودش رو نمایان کنهWhen you lay awake and you feel it coming, hiding under your skin, waiting to show itself.
ما نیز احساس می‌کنیم چیزهایی را ،که ثابت و تغییر‌ناپذیر می‌انگاشتیم ... درحالبچالشکشیده‌شدنهستند احساس می‌کنیم قطعیت‌های ما در حال لغزش و انحطاط هستندWe too, feel things we thought were solid, being challenged... feel our certainties slipping away.
و سرانجام برای اولین بار احساس می‌کنید که .نامتناهی دیگر آن مفهوم گنگ نیستYou really finally feel for the first time, that the infinite is no longer this amorphous concept:
وقتي ديديم در دفاع غوطه‌ور شده‌ايم... و بعضي رفقا به ترديد مي‌افتادند، برخي از ما احساس کردند بايد دست به تهاجم بزنيم:When we saw our defenses being overwhelmed... and some of our comrades beginning to falter, a few of us felt that we should take the offensive:
و متاسفانه آقاي کالاهان احساس کردند که بايد پيغامي به اون بدهAnd unfortunately, Mr. Callahan felt like he had to send a message on this one.
افراد قدرتمند احساس کردند که اون زيادي اطلاعات دارهThe powers that be, felt that he knew just a little bit too much.
. نمیدونم ، فقط اینجوری احساس کردم ، همینI don't know. I just felt like it, that's all.
و احساس کردم که صداش .شمشير رو از دستم انداختAnd I felt His voice take the sword out of my hand.
...ميخوام اونا رو به کسي بدم که بهش اعتماد داشته باشم کسي که احساس کردم در طول دادگاه اونو شناختمI want to give them to someone I can trust... someone I felt I got to know during the trial.
احساس کردم بايد بنويسم- It was about Karin. I felt I had to write to you.
احساس کردم وظيفمه که بهتون اطلاع بدم بنظر من اون زن توي يه خطر بزرگهI felt it my duty to tell you that I consider her to be in great danger.
ولی آخر داستان جالبترین قسمت ـه .چون اونجا بود که درد واقعی رو احساس کردی .درد جسمی .شکنجهBut the ending's the best part because you actually felt real pain, physical pain, torture.
من ميتونم حضور اون را احساس کنمI felt his presence.
فکر کنم يه چيزي رو احساس کنمThought I felt somethin'.
به نظر مياد من ميتونم هر چيزي رو که شما تجربه کردين , احساس کنمI just felt like I could feel everything that you went through.
ديدن پيروزي کريکسوس باعث شد شوري رو احساس کنم که سال ها بود تجربه نکرده بودمSeeing Crixus' victory stirred passions I have not felt in many years.
استيفن بهم هشدار داده بود که ...ممکنه همه چيز رو قوي تر احساس کنم ...اما، مت، نفرتي که من امروز حس کردمStefan warned me that I would feel things more powerfully, but, Matt, the hatred that I felt today...
§ به زودي او احساس خواهد کرد §Soon she will feel

More Persian verbs

Related

Not found
We have none.

Similar

Not found
We have none.

Similar but longer

Not found
We have none.

Other Persian verbs with the meaning similar to 'feel':

None found.